دیشب درون کشتی سوار بودم و هر موجی که می آمد از کشتی بیرون پرتاب میشدم. از شدت ضربه که بیدارمی شدم کف زمین اتاقم بودم. در آخرین سقوطم کف زمین خوابیدم تا اگر پرتاب شدم فقط التهاب افتادن به دردم بیاورد. صبح که شد درد آرام شده بود. و تو دوباره نشسته بودی. تصویرت می آمد و دوباره محو می شدی. سفید وسط تخت نشسته بودی. من از در بیرون می رفتم و دوباره برمی گشتم. چشمانم را که می بستم برای لحظاتی می رفتی و دوباره در تاریکی چشمانم نقش می بستی تصویر سفید نشسته ی دور من.
۱۳۹۴ خرداد ۱۱, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر