دیشب درون کشتی سوار بودم و هر موجی که می آمد از کشتی بیرون پرتاب میشدم. از شدت ضربه که بیدارمی شدم کف زمین اتاقم بودم. در آخرین سقوطم کف زمین خوابیدم تا اگر پرتاب شدم فقط التهاب افتادن به دردم بیاورد. صبح که شد درد آرام شده بود. و تو دوباره نشسته بودی. تصویرت می آمد و دوباره محو می شدی. سفید وسط تخت نشسته بودی. من از در بیرون می رفتم و دوباره برمی گشتم. چشمانم را که می بستم برای لحظاتی می رفتی و دوباره در تاریکی چشمانم نقش می بستی تصویر سفید نشسته ی دور من.
۱۳۹۴ خرداد ۱۱, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر