ساعت ده دقیقه به دوازده موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن، حتمن فهمیده بود که چه شتکی به دیواره ها زده شده بود. به خلصه فرو رفتنم رو می فهمیدم، اشکالش فقط این بود که زمان، مکان و حضور برام بی تعریف میشد و ممکن بود تصور کنم من تنها داخل یک اتاق خالی ام. بلایی بود که به سرم میومد و تمام بدنم رو سر می کرد. تمرکز رو... نه نداشتم حرفی توش نبود. الان یه مشکل اساسی دیگه ام داشتم. برای چی باید بلند میشدم میرفتم مسافرت با آدمی که نمیشناسمش.
اشتراک در:
پستها (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
داشتم به اسم وبلاگم فکر میکردم. داخلی، شب، ساعت حدود یک ربع به نه، بلوک دو، خانه وحید. هر کسی یک گوشه افتاده و داره کار خودش رو میکنه، مو...