۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

مانیفست ترس؛

من از اینکه نمی تونستم حرف بزنم و خیلی وقت ها خیلی از حرف ها رو نمیزدم حالا دیگه احساس بدی پیدا کرده بودم و این احساس دنبالم میومد. مثل یک لحظه کندن بود، اگه بخوام دقیق بگم مثل لحظه ای که وکس به تو چسبیده و قراره جداش کنی. تعللی که میدیدم بابت همین بود. و اینطور شد؛
مانیفست ترس؛
 تمام آنچه بعنوان عامل بازدارنده اطلاق میشود.
دلیل واقعی ترس از جانوران موزی چه چیز می تواند باشد و یا ترس از ارتفاع... ولی چیزی که من به دنبال آن هستم ترس از حرف زدن است، ترس از گناهکار شناخته شدن، شاید ترس از نادیده انگاشته شدن. پیش زمینه های ذهنی و ناخودآگاه بخشی از ترس ها را رغم میزند که احتمالن ربطی به واقعیت ندارد. سرکوب و تحقیر که به واسطه ی آن اعتماد به نفس فرد از بین میرود منجر به ترس می شود. و مسئله اساسی مسئله مقابله با سرکوب ها و نادیده گرفتن حرف های تحقیرآمیز و فشارهای وارده است. چطور باید مقابله کرد و یا نادیده گرفت؟. پیدا کردن پاسخ این مسئله همانا می تواند پاسخی باشد در جهت قرار گرفتن درجایگاه واقعی. برای من بواسطه ی ذهن ایده آلیست گرا و اینکه همه چیز همیشه باید در بهترین نحو اتفاق بیفتد که البته تصاویر و آموزش های کودکی در آن بی تاثیر نبوده باعث شده است این میل به ایده آلیستیک وقایع، ترس درست به انجام و سرانجام نرساندن وترس تائید نشدن را بوجود بیاورد. ترس تائید نشدن همواره ترسی است که در تمام انسانها به طور عام وجود دارد. و همه افراد تمایل به تائید شدن دارند و همین است که باعث می شود بعضن نداشتن اتفاق نظر را خطرناک قلمداد کنند و مسئله نقد و انتقاد تبدیل به مقوله ای شود که کسی را یارای مقابله با آن نیست بدین معنا که کسی تمایل ندارد در مقابل آن قرار گیرد و همانا اگر قرار گیرد آن را در جهت منفی می بیند و میل به مبارزه و سرکوب آن نقد را دارد. البته لازم به ذکر است در یک همچین شرایطی اینکه واقعن ناقد در ابتدای شروع به نقد میل به نقادی داشته یا سرکوب، خود به خودی خود جزو چیزهایی است که باید دیده شود و مورد برسی قرار گیرد. اما مسئله اساسی این است که چگونه می توان در مقابل نقد و حتی سرکوب قرار گرفت، چه موضع گیری باید کرد، و چگونه باید به آن پاسخ داد.
شاید بتوان گفت بخشی از چیزهایی که بعنوان پیش فرضیات ترس دیده می شود هیچ گاه به وقوع نمی پیوندد و این دقیقا یعنی بخشی از تصورات صرفا ذهنی است و هیچ گاه تبدیل به واقعیت نخواهد شد. درواقع باید روش مقابله با این حس مورد برسی قرار بگیرد، یعنی چیزی جایگزین این حس شود که بتواند درمواقعی که این حس فی الواقع روی داده است بهترین واکنش درخور را نشان دهد و زمانیکه فقط یک تصور است کاری کند که این تصور آسیب وارد نکند و فقط در پس پرده ذهن یا ناخوداگاه بعنوان یک فرضیه باقی بماند.

۱۳۹۵ خرداد ۲۲, شنبه

ناخودآگاه جلوتر از من به پیش رفته بود

شیار شیار آسفالت کنده شده کف خیابون با دونه های ریز ماسه به استتار آسفالت. اولین قدم با چسبیدن کف کفش و جدا شدن کف از رویه و سوختن پاهای لخت بدون جوراب آغاز شد. عجیب بود که زاویه لنز بدون اینکه متوجه شده باشم هیچ فرقی با 30 سال پیش نکرده بود و من که فکر میکردم تنظیم زاویه لنز رو کاملن تحت کنترل دارم کاملن در اشتباه بودم و ناخودآگاه جلوتر از من به پیش رفته بود. پارچه های رنگی... رنگ روی رنگ، لیوان فروش گوشه خیابون و باد هیدروژن. و تو میخواستی برگردی. یادم میاد گفتی که من تمام تلاشم رو کردم. آدمها باید بتونن حرف بزنن. مهمه که بتونن حرف بزنن. مهمه که حرف بزنم، باید حرف بزنم. قورت دادن کلمات وقتی نمیشه حضمشون کرد خطرناکه. مثل نسیم تو تمام روزها هرچند برای مدت کوتاه، حضور داری. کنارت آهسته قدم میزنم.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...