۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

دیوار اون نقطه آروم آروم شروع می کنه به باز شدن و من و می بلعه

ای ول، آره اصلن فکر بدی نیست. خودم و به گوشه ی دیوار محکم می چسبونم انقدر فشار می دم تا دیوار اون نقطه آروم آروم شروع می کنه به باز شدن و من رو می بلعه. با سرعت دارم قدم بر می دارم و حرکت قدمهای یک آدم دیگه رو در کنارم می بینم، می بینم که قدم بر می داره ولی صداش رو نمی شنوم هیچ صدایی نمی شنوم، من کر شدم. از وقتی فرو رفتم تو دیوار دیگه دیده نشدم، دیگه هیچ کس من رو ندید بجز خودم که خودم رو تو گوشه ی فرو رفته ی دیوار می دیدم. وقتی تو دیوار باشی و گریه کنی اشکهات گچهای دیوار رو خیس می کنه. با وجود اینکه کر شدم هنوز وقتی یه باد تندی میاد صداش رو می شنوم و با وجود اینکه جلوم چیزی نیست که بخوام نگاه کنم، هنوز وقتی یه تصویری با صدایی هماهنگ نیست سرم رو فرو می کنم لای گچهای خیس دیوار. گچهای دیوار مثل خمیر نرم می شن تو دستم و اونوقت هی خمیر رو فشار می دم، ازت متنفرم.

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

آخ خ خ یک حالی داد

یه چیز خنده دار یه چیز هیجان انگیز یه حسی از سال های خیلی دور، حالا خیلی دور که می گم شاید ده سال پیش باشه ولی خیلی برام دورتر به نظر می رسید. آخ خ خ یک حالی داد. ازبه تماشا نشستن اون روزا سیر نمی شدم ، خنده دار ولی واقعن هیجان زده شده بودم یه بار دیگه برای یه تایم خیلی کوتاه حس های خیلی قدیمیم و احساس کردم خوبه دیگه. البته یه فرق اساسی که داشت این بود که نمی تونستم کامل واردش بشم ، همش فقط می تونستم تماشا چی باشم یه تماشا چی هیجان زده. چقدر بد که یه چیزایی که کاملن شخصی خودتم هست به مرور زمان نابود می شه وکلن یادت می ره که چه حالی می داد،همینه دیگه . رون وقتی فکر می کنم می خوای بری غمگین می شم.  تو می روی، من می روم، او هم می رود، زندگیم قبل از همه ی ما بنای رفتن و گذاشته.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...