سنگ سار شد دخترکی که به دیوار تکیه داده بود. وقتی روی برمیگرداند کلوخه هایی را که با صورتش برخورد می کردند باور نمی کرد. آینه در دست گرفته بود و کلوخه های فرو رفته در صورتش را نگاه می کرد. با هر دم عمیقی سردش می شد و با هر بازدمی گرما و خون بدنش را فرو می کشید. جای لبخند بر روی تصویر حک شده باقی می ماند. جنازه ی فرو رفته در زیر سنگ های سنگسار آهسته و با درد از جا بلند می شد و خودش را به دیوار می کشید. کلوخه ها از بدنش جدا شدند و تکه هایی از بدن را که قفل شده بود در تخلخلشان با خود بردند. سنگ های آغشته به بدن و خونابه در سرمای زمین جا گرفتند. دخترک آینه را رو به زمین گرفت.
اشتراک در:
پستها (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
داشتم به اسم وبلاگم فکر میکردم. داخلی، شب، ساعت حدود یک ربع به نه، بلوک دو، خانه وحید. هر کسی یک گوشه افتاده و داره کار خودش رو میکنه، مو...