۱۳۹۵ مهر ۲۷, سه‌شنبه

دکه عمو حسین

امروز همون روز سرده بود. همون روز که یه دفعه هوا سرد میشه و تو مطمئن میشی که دیگه پاییزه. سومین سفر پائیزمم رفتم. تمام سفر اشک میریختم و و قطره های آبی رو که تو هوا بود توی خودم میکشیدم. یلدا91، دکه عمو حسین. من - حسام صادقیان. اولین بار که وارد اون دکه شدم. حسام بهم قول داده یه چایی خوب یه جای خوب بهم بده. چایی میخورم، یه سیگارم میکشم. سیر ترشی میخریم بر میگردیم تا من شام یلدا بپزم برای بچه ها. یه کمی بعدتر بعد از فیلم برداری -  قبل از فیلم برداری. من با تمام بچه ها. آرش طالبی. دکه عمو حسین. قرمه سبزی. روناک شاه محمدی؛ معلومه که باید برید دکه عمو حسین. 23 مهر95، من- امیرحسین رحمی - دکه عمو حسین- مستم. نمی تونم گریه نکنم، نمی تونم. آرش رفته. حسام سه هفته پیش رفت. زن عمو حسین همون وقتا رفت. عمو حسین هنوز سیاه پوش. عکس، مهر 93 - دکه عمو حسین. من- نیوشا حسین زاده. اولین سفر پاییزم تخته سلیمان بود که به جاده کناره رسید. من- عباس میرفتاحی - سهراب شاه محمدلو. مست از دکه بیرون میام ولی تلو نمی خورم.

۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

بو کشیدن بوی یه خاطره

هر روز صبح توی سرم یه مایعی درحال حرکت کردنه. بعضی روزا این مایع تا شب ادامه میده. این گیج خوردگی ادامه داره. خاطره ی بوی پاییز رو بو میکشم. بو کشیدن بوی یه خاطره اولین باری که داره برام اتفاق می افته ولی لمس کردنش درست مثل بو کشیدن خود خاطره می مونه برام. یه چیزی داشت آروم من رو به سمت آب می برد وقتی نمیخواستم شنا کنم و حالا که دلم میخواد شنا کنم هوا یه دفعه سرد سرد شد. درست مثل وقتی که بینز توی چاله ی برگ ها افتاد و رنگش عوض شد. مایع دیگه تکون نمیخوره و من دائم خوابم میاد و مجبورم بخوابم.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...