هر روز صبح توی سرم یه مایعی درحال حرکت کردنه. بعضی روزا این مایع تا شب ادامه میده. این گیج خوردگی ادامه داره. خاطره ی بوی پاییز رو بو میکشم. بو کشیدن بوی یه خاطره اولین باری که داره برام اتفاق می افته ولی لمس کردنش درست مثل بو کشیدن خود خاطره می مونه برام. یه چیزی داشت آروم من رو به سمت آب می برد وقتی نمیخواستم شنا کنم و حالا که دلم میخواد شنا کنم هوا یه دفعه سرد سرد شد. درست مثل وقتی که بینز توی چاله ی برگ ها افتاد و رنگش عوض شد. مایع دیگه تکون نمیخوره و من دائم خوابم میاد و مجبورم بخوابم.
۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر