۱۳۹۵ تیر ۳۰, چهارشنبه

پیرهن مشکی گلدار چین و واچین

مشغول میشم که آیا واقعن همه چیز اونطوری هست که به نظر میرسه یا نه. سرپایینی اتوبان رو با پیرهن مشکی گلدار چین دار رد میکنم. درجه حرارت هم اومده پایین. ولی واقعیت اینه که من دوچرخه رو تو هوای خوب از همه چیز بیشتر دوست دارم. حتا اگه اون بنز تا دم دالون ورودی هم میومد ته اون دالون بن بست بود و باید این و قبول میکردم تا این پرونده بسته بشه. باید مشغول میشدم، وقتش بود که برم توی تونلی که خیلی وقت پیش ساخته شده بود. این و خوب میدونم که تصاویر صدا دار متحرک برای تموم کردن این وقفه بی تاثیر نبود. و اینکه تو گفتی که رسالتت دوچرخه سازی و من گفتم که رسالتم دوچرخه سواری و دوچرخه سازی. اینم باور کردم که  یک سری حس های واقعی بود که فقط به اون لحظات تعلق داشت و با تمام شدن لحظات، تمام شده بود . باید بزرگ میشدی، ولی آدمایی رو هم میشناسم که وقتی بزرگ شدن دیگه قابل تحمل نبودن ولی تو رو ده سال دیگه دوست داشتم. من عاشق فراموش کردنم بودم، من عاشق خوابیدنم بودم.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...