مشغول میشم که آیا واقعن همه چیز اونطوری هست که به نظر میرسه یا نه. سرپایینی اتوبان رو با پیرهن مشکی گلدار چین دار رد میکنم. درجه حرارت هم اومده پایین. ولی واقعیت اینه که من دوچرخه رو تو هوای خوب از همه چیز بیشتر دوست دارم. حتا اگه اون بنز تا دم دالون ورودی هم میومد ته اون دالون بن بست بود و باید این و قبول میکردم تا این پرونده بسته بشه. باید مشغول میشدم، وقتش بود که برم توی تونلی که خیلی وقت پیش ساخته شده بود. این و خوب میدونم که تصاویر صدا دار متحرک برای تموم کردن این وقفه بی تاثیر نبود. و اینکه تو گفتی که رسالتت دوچرخه سازی و من گفتم که رسالتم دوچرخه سواری و دوچرخه سازی. اینم باور کردم که یک سری حس های واقعی بود که فقط به اون لحظات تعلق داشت و با تمام شدن لحظات، تمام شده بود . باید بزرگ میشدی، ولی آدمایی رو هم میشناسم که وقتی بزرگ شدن دیگه قابل تحمل نبودن ولی تو رو ده سال دیگه دوست داشتم. من عاشق فراموش کردنم بودم، من عاشق خوابیدنم بودم.
۱۳۹۵ تیر ۳۰, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر