۱۳۹۹ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

حفره های پایانی

برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که از سوی نزدیک ترن ها می آید عارض نمی شود و برشی عمیق در منتهی الیه حفره ی پایانی قلب جایی که زندگی از آنجا شروع به تپیدن می کند و سپس از آن فرو می نشیند و فرو می رود و دوباره عارض می شود در ارض آنجا که زمین تپیدنش را در کنار آسمان آغازیدن کرد. مجبورم بالاتر بروم و بایستم شاید این بالا رفتن اتفاق بدی نباشد، نه اتفاق بدی نیست همه ی اون چیزیِ که حال می تونه نجات دهنده باشه، حالا و هر زمان دیگه ای که توی عمق درحال غرق شدن باشی. جایی که توی اون نقطه زمین شروع به تپش کرده و جایی که قلب تو اون نقطه تپیدنش رو آغاز کرده. تمام اون زخم هایی که عارض شده بود حال وقتش بود که خودش رو عارض بکنه و فرو ببره تا انتها، اعراض به چرخش افتاده بود، زخمها خنجر می شد، زجرها صیقل تیغه ها و آه قدرت فرو کشیدن، فرو بردن و فرو دادن درست تا انتهای حفره های پایانی. عمیق حفاری شده بود و وقتی خیره نگاه می کردی به جز سیاهی هیچ چیزی قابل رویت نبود و بی انتها انگاشته می شد ولی فروکشیدن آغازیدن کرده بود و آهسته آهسته نواری دوخته می شد و حفره ها را بالا می آورد. عمق حفره های زمینی به سن زمین بود، عمق حفره های آسمانی به عمر آسمان و عمق حفره های قلب به تعداد ساعت های عمری که رفته بود.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...