۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

ای وای مری پاپینز

یه باد خیلی سردی داره میاد که لحظه به لحظه شدیدتر می شه، موهام و کاپشنم در جهت حرکت باد دارن می رن و من دو دستی لبه ی کاپشنم رو نگه داشتم که باد با خودش نبرتش. تو این خیابونی که من دارم راه می رم هیچ آدمی رفت و آمد نمی کنه، بیشتر ماشین ها اند که از کنارم رد میشن و اکثرشون هم شیشه هاشون بالاست آخه هوا خیلی سرد. پاچه های شلوارم به اندازه یک سانت با کفشم که رو باز فاصله دارند و چون جوراب پام نیست سرما از این پایین می کشه میاد بالا. تخته شاستی رو می کنم زیر کاپشنم که کاغذام خیس نشن، هرچند گوشه های کاغذ رویی یا خیس خیس شدن. کاپشنم سفید. تو کفشام پر از آب شدن، وقتی کفشام پرازآب می شن توی راهرو ساکت که قدم بردارم شالاپ شالاپ صدا می دن. راهروهای ساکت همشون سردن، اگه کونت رو بذاری کف زمینشون کونت یخ می کنه. پایین این خیابون میدون ملت، وقتی تو بیداری با ماشین از توش رد می شدم  شیبش انقدر زیاد نبود. کف کفشام صافن، احتمالش هست که بخورم زمین و همه کاغذ هام پخش شن وسط خیابون و خیس آب شن، درشون میارم که آب توش روخالی کنم. کفشام و که درمیارم بارون بند میاد. یه خانمی می زنه روی شونه ام و یه آدرس و نشونم می ده که بهش بگم کجاست، سرم و می گیرم بالا نگاش می کنم، ای وای مری پاپینز.

۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

اینجا همیشه هوا رو به غروبِ، و رنگ غروبش آبی

یه زمین خاکی خیلی بزرگ اینجاست که توش پر از قبرهای کنده شده است، ولی همه ی قبرها توشون خالی، و فقط به اندازه یک جنازه کنده شدن. احتمال می دم اینجا یک قبرستون باشه، یه قبرستون که خاکش تیره است، یه جورایی انگار خاکش خیس. اینجا قبرستون من. ولی هیچ جنازه ای ندارم که توش خاک کنم، در واقع جنازه ای وجود نداره، فقط با مردن هر کسی یه قبر توش کنده می شه. آروم دارم پاهام رو میذارم روی خاک و قدم بر می دارم، خاکش سرد، اینجا همیشه هوا رو به غروبِ و رنگ غروبش آبی. قبرهای کنده شده شکل مکعب مستطیل دارن، نمی دونم با چی کنده شدن که انقدر اضلاعشون دقیق. جای خیلی بزرگی نیست، دور تا دورش حصار چوبی داره و تا فرسنگ ها فقط زمین بایر می بینی، هوا سردِ، داره یه بادی میاد که توش بارونم داره. یه جوراب شلواری سیاه پامِ ولی پاهام لختن، خیسی خاک تا مغز استخون پاهام بالا می ره و من یک روسری پشمی سرمه ای که روش گل های قرمز درشتی داره رو دوشم دارم. شروع می کنم به راه رفتن روی خاک و قبرهای خالی رو نگاه می کنم، سطح داخلی یکی از قبرها داره مثل آسانسور میاد بالا و قبر پر می شه. یکی از جنازه ها از توی قبرستون پاک شد. پاک کن رو می کشم روی کاغذ سفید، خورده های پاک کن کاغذ رو پر می کنند.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...