۱۳۹۹ آبان ۲۶, دوشنبه

من سر در این دیگ دارم و پا در آسمان

   اینکه برای آگاه شدن درمورد یک چیز باید تمام دانسته های خودمون رو کنار بذاریم و همه چیز روازنو شروع کنیم می شد تعریف برای متد و روش، اما من به این فکر می کردم که یک جایی در ذهن تمام تصاویر زندگی من با صدا و بی صدا ضبط شده و پیشا متد چه می خواستم چه نمی خواستم بیرون میزد. اما مسئله اخلاق، که وقتی می خواهی شروع کنی چاره ای نداری به جز اینکه در هر لحظه یک قدم به جلو برداری و یک قدم به عقب و در پایان راه اتفاق عجیبی افتاده زیر پاهات به کره دوار بوده که داشتی روی اون راه میرفتی، کره سرجاش ثابت بوده و تو اونقد عمیق به فکر فرورفتی که متوجه نشدی فقط تو این سال ها فصل ها عوض شدن و رنگ ها. احساس میکنم مایعی در سرم تکان داده می شود و این مایع مرا در خود حل می کند و فرو می بلعد و من دوباره پای در آسمان فرو می برم. احتمالا این  سر روی زمین داشتن بسی معضلات برای من در مرور و عبور زمان خواهد داشت. دیگی بزرگ می جوشد و غل غل می کند، برعکس آب در وقت جوشیدن که حباب هایش به محض بوجود آمدن می ترکد حباب های این دیگ بزرگ می شوند به رنگ رنگین کمان در می آیند و در آسمان گم می شوند. من سر در این دیگ دارم و پا در آسمان و برعکس روی ابرها راه میروم. 

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...