۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

سرد بود و نمناک

لب مرز یه خونه خیلی قدیمی بود با دیوارای گچی نم گرفته، درو پنجره های بلند و باریک چوبی داشت که رنگ سفید رو شون ریخته بود وتیکه های چوبش ور اومده بود. کفشام و گم کرده بودم و تو یه اتاقی نشسته بودم روی زمین، چند نفر آدم دورم بودن که تند تند داشتن باهام حرف می زدن، اگه کفشام و پیدا می کردم از اونجا می رفتم. یه دختری که بدنش جای سوختگی عمیقی داشت و پیرهن مشکی کوتاهی تنش بود یکی از پاهاش رو که لخت بود و خیلی هم خوش ترکیب نبود گرفت بالا و بهم گفت ببین منم کفش ندارم. دختر روسپی بود و خیلی مهربون و گویا تو اون خونه مهمون بود. از پنجره اتاقی که توش بودم خیابون رو نگاه کردم، کامیونی وارد خیابون شد که یه مشت خورده اثاثیه با خودش میاورد، یکی قرار بود نقل مکان کنه تو همین خونه یا شاید به مردابی که پشت این خونه بود. دم در خونه پراز کفش بود سعی کردم یکی از اونها رو بپوشم هیچ کدوم اندازه ی پام نشد. دختر روسپی کفشاش رو برام آورد به پام می خورد ولی هردوش مال یه پا بود، سرم و آوردم بالا نگاهش کردم خیلی مهربون بهم لبخند زد و گفت این کفشا همین جورین، نگاهم وآوردم پایین وکفشای پوتین مانند جیر خیس رو نگاه کردم که با وجود کهنه بودنشون تمیز بودن، یه لنگش سرمی ای بود و یه لنگش سیاه وهردوش مال پای راست بود. پا برهنه از خونه بیرون اومدم و به سمت مرداب پشت خونه رفتم.

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

گریه م می گیره، ولی یادم می ره که گریه کنم

گُرو...م گُرو...م، تَ َ َ َ َ َق. ساختمون داره می لرزه، من بی صدا نشستم گوشه پله. روی تخت ماساژ، سین ِ صد ودو، دراز کشیدم، نحصدوهفده تا تجاری، کد دو، خالی مسکونی. اینکه قسمت سرِ این تخت ماساژ یه کمی بر آمده است برام خوشایند نیست. اتوبان یادگار، تو ماشینم، نگاهم رو تک تک ساختمونا می چرخه، به سلامتی. میدون انقلاب، خیابون 16 آذر، خیابون فرصت، نصرت،دکتر غریب،بمب بست پیرنیا،نه نه، بن نه بمب،اسکندری، صهبا، بینا این کبریت خالی ِ. 11/11/2011 ساعت 11:11، خوش گذشت. ببخشید من برای کلینیک پی تی دیر رسیدم،حیاط بیمارستان، دستور قبل. هیچ اسمی یادم نموند، هرصل. دیشبم یه دفعه ای خوابم برد. اتوبان و به بالا می رم هوا تمیز و سرد ِ، جلوم و می بینم. گریه م می گیره، ولی یادم می ره که گریه کنم. 

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

ساعت رو نمی بینم

خواب دیدم که دارم می نویسم. پیچ در پیچ. من دارم آهسته از میون پیچ ها رد می شم. ساعت رو نمی بینم. پله پله تا طبقه ی آخر، حالا پایین. خواب دیدم سردم ِ. امروز هوا رفت تو بدنم، یادم رفت هوای تو سرنگ رو خالی کنم. پای چپم دیگه لنگ نمی زنه. زیر دوش آب داغ، هنوز نشستم. چه غدای چربی بود. صدای چرخ ماشینا رو زمین خیس میاد، بارون اومده، هنوز داره میاد. صبح که بشه من سوار اتوبوس می شم، شاید دیگه بعدن هیچ وقت سوار اتوبوس نشم. تمام درها. پاشو پاشو بساتتو جم کن. دلم برای شما ها می سوزه که اینجوری ولو شدید تو خیابونا از این کوچه به اون کوچه. شما مادرت هندی؟. چه کیک لاک پشت زشتی. واسه خودت اسپند دود کن. لباسام کثیفن، همشون، بوی خیابون میدن.

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...