۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

اینجا همیشه هوا رو به غروبِ، و رنگ غروبش آبی

یه زمین خاکی خیلی بزرگ اینجاست که توش پر از قبرهای کنده شده است، ولی همه ی قبرها توشون خالی، و فقط به اندازه یک جنازه کنده شدن. احتمال می دم اینجا یک قبرستون باشه، یه قبرستون که خاکش تیره است، یه جورایی انگار خاکش خیس. اینجا قبرستون من. ولی هیچ جنازه ای ندارم که توش خاک کنم، در واقع جنازه ای وجود نداره، فقط با مردن هر کسی یه قبر توش کنده می شه. آروم دارم پاهام رو میذارم روی خاک و قدم بر می دارم، خاکش سرد، اینجا همیشه هوا رو به غروبِ و رنگ غروبش آبی. قبرهای کنده شده شکل مکعب مستطیل دارن، نمی دونم با چی کنده شدن که انقدر اضلاعشون دقیق. جای خیلی بزرگی نیست، دور تا دورش حصار چوبی داره و تا فرسنگ ها فقط زمین بایر می بینی، هوا سردِ، داره یه بادی میاد که توش بارونم داره. یه جوراب شلواری سیاه پامِ ولی پاهام لختن، خیسی خاک تا مغز استخون پاهام بالا می ره و من یک روسری پشمی سرمه ای که روش گل های قرمز درشتی داره رو دوشم دارم. شروع می کنم به راه رفتن روی خاک و قبرهای خالی رو نگاه می کنم، سطح داخلی یکی از قبرها داره مثل آسانسور میاد بالا و قبر پر می شه. یکی از جنازه ها از توی قبرستون پاک شد. پاک کن رو می کشم روی کاغذ سفید، خورده های پاک کن کاغذ رو پر می کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...