۱۳۹۵ مرداد ۳۰, شنبه

تو خود من بودی و من خود همه ی تو ها

شاید واقعن باید از کوه بالا می رفتم. درب ورودی تمام چهار راهها ایستاده بودی و دستانت را باز کرده بودی. یک کلمه ساعت 4:35 دقیقه صیح شنیدم و من به اندازه یک شبانه روز امن خوابدیم و فرسوده نشدم. اما داستان این نبود. تو خود من بودی و من خود همه ی تو ها. شنیدن جمله "بچه افغانیا به ما چه، برای بچه های خودمون چیکار کرده" روحم رو خراش بدی داده بود. و جمله ای که یادم نیست. چرا، چرا، "از توی سایه رد شو قاطی آدمها نشی"، که حتا معنیش رو هم درست نمیدونستم. و من آنچنان حساس شده بودم که هرچیزی پوستم رو پاره میکرد و خون می انداخت. من در حق خودم کوتاهی کرده بودم و حالا دنبال شریک جرم میگشتم. وقتیکه حمایت شده بودم، دوست داشته شده بودم. دوستانم اشتباه بودند.؟! باید میگفتم. همه ی سالهایی که پا به پا قهقهه می زدیم. تکلیف من با این بیست و چند سال قرار بود چی باشد اگر میفهمیدم این جرم شریکی دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...