شاید واقعن باید از کوه بالا می رفتم. درب ورودی تمام چهار راهها ایستاده بودی و دستانت را باز کرده بودی. یک کلمه ساعت 4:35 دقیقه صیح شنیدم و من به اندازه یک شبانه روز امن خوابدیم و فرسوده نشدم. اما داستان این نبود. تو خود من بودی و من خود همه ی تو ها. شنیدن جمله "بچه افغانیا به ما چه، برای بچه های خودمون چیکار کرده" روحم رو خراش بدی داده بود. و جمله ای که یادم نیست. چرا، چرا، "از توی سایه رد شو قاطی آدمها نشی"، که حتا معنیش رو هم درست نمیدونستم. و من آنچنان حساس شده بودم که هرچیزی پوستم رو پاره میکرد و خون می انداخت. من در حق خودم کوتاهی کرده بودم و حالا دنبال شریک جرم میگشتم. وقتیکه حمایت شده بودم، دوست داشته شده بودم. دوستانم اشتباه بودند.؟! باید میگفتم. همه ی سالهایی که پا به پا قهقهه می زدیم. تکلیف من با این بیست و چند سال قرار بود چی باشد اگر میفهمیدم این جرم شریکی دارد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر