۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

گفتم...گفتا...

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد         
   گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز        
گفتا ز خوبرويان اين کار کمتر آيد
گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم        
گفتا که شب رو است او از راه ديگر آيد
گفتم که بوي زلفت گمراه عالمم کرد        
گفتا اگر بداني هم اوت رهبر آيد
گفتم خوشا هوايي کز باد صبح خيزد       
گفتا خنک نسيمي کز کوي دلبر آيد
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت      
گفتا تو بندگي کن کو بنده پرور آيد
گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد       
 گفتا مگوي با کس تا وقت آن درآيد
گفتم زمان عشرت ديدي که چون سر آمد           
گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سر آيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...