۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

بی امان

اونشب خوابیدم و هر ساعت یکبار با کابوس از خواب می پریدم، هوا روشن نشده بود وقتی برای بار آخر که از خواب پریدم برای دوباره بیدار نشدن و شل کردن مغزم دو تا قرص خواب خوردم.  بیدار شدم، طول کشید تا بفهمم کجا ام و چه اتفاقی افتاده. وقتی بلند شدم سرم گیج میرفت، معمولا یه نصفه قرص می خوردم، دو تا دوز بالایی بود با ظرفیت من. شارژ گوشیم تموم شده بود، روشنش کردم، هنوز به یاد نمی آوردم که شب پیش چی شده بود. بعد از چند دقیقه گوشیم شروع کرد به مسیج دادن، آروم آروم حافظه از دست رفته ام برگشت. باز مثل همیشه من از دست رفته بودم. شاید باید این رو هم می دونستی. دلتنگی بی امانم می کنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...