۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

عزیزترین غریبه دور افتاده

وضعیت فیزیکم به خوب شدن نزدیک شده. وضعیت ذهنم اما خیال آسودگی نداره.    صبح ها، شب ها، نصف شب ها که این اواخر زیاد پا میشم. همیشه هستی. امشب باید می رفتم واسه فیلم برداری. وقتی نشستم توماشین متوجه شدم دوربینم رو نیاوردم. برهم نگشتم . حرف ها برام دور و دورتر مفهموم می شد. تو جمع، غریبه ها،  فقط یه سری کلمه می شنیدم. بی باوریم به حد نهایت رسیده بود. فلان، بخاطر آرمانش این کار رو کرده. از تو کلمه ترکیب های ذهنم آرمان معنی شد. من آرمانی نداشتم. تو هیج کدوم از این کلمه ها و ترکیب ها من جایی نداشتم. باشد که شاید این دلتنگی به سر آید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...