وضعیت فیزیکم به خوب شدن نزدیک شده. وضعیت ذهنم اما خیال آسودگی نداره. صبح ها، شب ها، نصف شب ها که این اواخر زیاد پا میشم. همیشه هستی. امشب باید می رفتم واسه فیلم برداری. وقتی نشستم توماشین متوجه شدم دوربینم رو نیاوردم. برهم نگشتم . حرف ها برام دور و دورتر مفهموم می شد. تو جمع، غریبه ها، فقط یه سری کلمه می شنیدم. بی باوریم به حد نهایت رسیده بود. فلان، بخاطر آرمانش این کار رو کرده. از تو کلمه ترکیب های ذهنم آرمان معنی شد. من آرمانی نداشتم. تو هیج کدوم از این کلمه ها و ترکیب ها من جایی نداشتم. باشد که شاید این دلتنگی به سر آید.
۱۳۹۴ تیر ۲, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر