وضعیت فیزیکم به خوب شدن نزدیک شده. وضعیت ذهنم اما خیال آسودگی نداره. صبح ها، شب ها، نصف شب ها که این اواخر زیاد پا میشم. همیشه هستی. امشب باید می رفتم واسه فیلم برداری. وقتی نشستم توماشین متوجه شدم دوربینم رو نیاوردم. برهم نگشتم . حرف ها برام دور و دورتر مفهموم می شد. تو جمع، غریبه ها، فقط یه سری کلمه می شنیدم. بی باوریم به حد نهایت رسیده بود. فلان، بخاطر آرمانش این کار رو کرده. از تو کلمه ترکیب های ذهنم آرمان معنی شد. من آرمانی نداشتم. تو هیج کدوم از این کلمه ها و ترکیب ها من جایی نداشتم. باشد که شاید این دلتنگی به سر آید.
۱۳۹۴ تیر ۲, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر