دیوارهای چسبیده به تخت اون درمانگاه. یادم یه سالهایی آبی بود. دیروز دیدم صورتیش کردن. احتیاج داشتم اینهمه انقباض یه جایی شل کنه. وقتی اومدم خونه هوا تاریک شده بود، لباسهام رو دراوردم و روی تخت بی هوش شدم. نیمه های شب چند باری بیدار شدم. صبح اما اینهمه ساعت به نظرم نمی اومد. تو، اون دورا چیکار می کنی این روزا...
۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر