۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه

اون دورا

دیوارهای چسبیده به تخت اون درمانگاه. یادم یه سالهایی آبی بود. دیروز دیدم صورتیش کردن. احتیاج داشتم اینهمه انقباض یه جایی شل کنه. وقتی اومدم خونه هوا تاریک شده بود، لباسهام رو دراوردم و روی تخت بی هوش شدم. نیمه های شب چند باری بیدار شدم. صبح اما اینهمه ساعت به نظرم نمی اومد. تو، اون دورا چیکار می کنی این روزا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...