۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

تو سرم داره می خونه

نمی دونم چرا ولی این آواز سیما بینا همش تو سرم داره می خونه
؛

شوق وصلِ تو چنی شوری و روزم دمنه غير عشق تو ده سيم شوری و شوقی نَمَنه

شوق وصل تو چنان شوری به روزم دوانده که غیر از عشق تو برایم شور و شوقی نمانده است

تير سيلت وه دلم شوری و شوقی نشنه سيل چشيات منه وی روز کشنه

تیر نگاهت به دلم شور و شوقی نشانده و نگاه چشمانت من به این روز کشانده است

همدم ساز من و ناله آواز منی رفيق و همسفر و همدل و همراز منی

همدم ساز من و ناله آواز منی رفيق و همسفر و همدل و همراز منی

تير سيلت وه دلم شوری و شوقی نشنه سيل چشيات منه وی روز کشنه

تیر نگاهت به دلم شور و شوقی نشانده و نگاه چشمانت من به این روز کشانده است

می کشی سرمه ده چش، چش تو بی سرمه خوه افتو لوه بونم ار که زرده خنت نو وه

می کشی سرمه به چشم ، درحالی که چشم تو بدون سرمه هم قشنگ است و عمر من مثل آفتاب لب بام است، اگر لبخندت نباشد

تير سيلت وه دلم شوری و شوقی نشنه سيل چشيات منه وی روز کشنه

تیر نگاهت به دلم شور و شوقی نشانده و نگاه چشمانت من به این روز کشانده اس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...