۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه

وسط تختت


وسط تختت نشستی. به دیوار تکیه ندادی، وسط تخت نشستی. هوا تاریکه. بارون میاد. دلوا پس می شم. مستاصل می شم. خسته می شم. من روز می گذرونم. 
هنوز خیره شدن در چشمان تو
شبیه لذت بردن از شمردن ستاره

در یک شب صحرای یست

و هنوز اسم تو تنها اسمی است
در زندگی من

که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید

هنوز یادم می آید
رود... رود... غار... غار... و زخم... زخم

و به خوبی بوی دستانت را به یاد دارم

چوب آبنوس و ادویه ی عربی پنهان

که بویش شبها از کشتی هایی می آید

که به سوی نا شناخته ها می روند

اگر حنجره ام غاری از یخ نبود

به تو حرفی تازه می گفتم


"
غاده السمان"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...