۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

بو می کشیدم

اما تو... . به عاشقانه ها گوش می کنم. گوشهایم را روی زمین می گذارم و به دنبال صدای قدمهایت می گردم.  تو رفتی. تو رفتی؟ باور کنم. این انصاف نیست که تو در تمام اتوبانهای رفت و آمد من باشی. انصاف نیست که دور تا دور ماشینم باشی وقتی پارکش می کنم. انصاف نیست جلوی هر ساختمانی ایستاده باشی. انصاف نیست هر دختر مو کوتاهی باشی. انصاف نیست در تاریکی شب هر زن سیاه پوشی که به سمت نگاهم قدم بر می دارد تو باشی.انصاف نیست وارد هر سوپرمارکتی که می شوم قبل از من تو آنجا بوده باشی. امشب، جلوی درب هتل آزادی همه جا را بو می کشیدم. بوی اولین دیت ما می آمد.  از پنجره ماشین تا ته سالن را نگاه کردم، خودم رادیدم که با پیراهن صورتی و کیف سفید لبه کاناپه نشسته ام. تو را دیدم دم لابی ایستاده بودی و مدارک را به رسپشن می دادی. سرم از پنجره بیرون بود و بو می کشیدم... تو آنجا ایستاده بودی، سرت را به سمت نگاهم برگردانی. نگاه من بیرون داخل ماشین خیره به ته سالن. نگاه من روی کاناپه خیره به تو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...