۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

خورشت آب زیپو(مجموعه من و بچه ها)

...سوژه امروز یه چیزی بود بینِ خورشت قیمه و آبگوشت، اصلن بذار این جوری بگم کلی آب بود که با رُب قرمز شده بود، لپه بود بعلاوه سیب زمینی هایی در قطع وزیری و در نهایت تکه های میلی متری ریش ریش شده مرغ که همشون تو یه دیگ گنده قرار گرفته اند.  بنازم به نبوغ آشپز که غوغا کرده با ای خورشت آب زیپوش، و بنازم اون نابغه ای رو که گفت بچه ها همینجا تو اتاق غذاشون و می خورن، یعنی حاضر بود همه جا به گُه کشیده بشه ولی سلطه ای رو که  فقط برای لحظاتی بدست آورده از دست نده و این شد که نیمی از اون آب زیپو بعد از اتمام مراسم ناهار در کف اتاق جاری بود و می شد دونه دونه لپه هارو از لای موهای بچه ها بیرون کشید و سیب زمینی های له شده و تولید کانسپشوال آرت کرده رو بر روی دیوارها دید. ولی در عوض نکته ی مهم این بود که یه احمق تونست حرف خودش و به کُرسی بشونه، می دونی چه خوشحالم می کنه، حمایت این عزیزان از تِزهای همدیگه. جای شما خالی، امروزم بساطِ رقاصی و خونه مادر بزرگ هم به راه بود کما فی سابق.  بالاخره باید یه هماهنگی هایی بین اتفاقها، صداهاو حرکتها وجود داشته باشه... . راستی امروز با امیرحسین تونستم صحبت کنم، به شدت نگران ابیوسِ جنسی در مورد این بچه بودم، به خاطر همون زخمی که اوندفعه وسط کونش بود و حالتهایی که بعضی وقت ها داشت...، به هر حال چیزی پس نداد، امیدوارم همونجوری که خودش گفت کسی اذیتش نکنه. خوب، تو این آب زیپو دیگه چی داریم، گرمای هوا رو داریم که نابودت می کنه... و رامین که امروز کار وحشتناکی ترتیب نداد، تازه یه صورتک زن خیلی جالب هم کشید، تازه پژمانم نشسته بود ور دستش و داشت لَب کشیدن یادش می داد. سولمازم که نیومد. ملیکا هم اومد دوباره زود فرار کرد و رفت. شکیبا و زهرا و میترا و نازنین و آسیه و یکی دو تا دیگه هم با من تو حیاط بودن، داشتیم با هم لغت کار می کردیم. دیگه چی...آهان اینم بگم گویا خانم های عزیز حاضر در اونجا خیلی از بر خورد نسبت به عملکردهاشون خوششون نمی یاد.  علل خصوص که امروز وقتی یکی از ظروف غذا بر روی همکاران عزیز خالی شد من از خنده بر روی زمین افتادم و دست و پا می کوبیدم. به هر حال حماقت و بدجنسیهای این دوستان، و عدم همراهی و همکاری من در موارد مختلف با آن عزیزان ادامه خواهد داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...