۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

بعضی ها فقط موقع راه رفتن می تونن حرف بزنن(از مجموعه من و بچه ها)

نمی دونم چی شده جدیدن آدم های تو مترو بهم علاقمند شدن، تقریبن تو هر رفت و آمدی یه پیشنهاد رویایی دارم. امروزم موقع برگشت یه یارویی نشسته بود کنارم، در تمام طول مسیر که اصلن هم کم نبود کوچکترین حرفی نزد. قطارش رو هم با من عوض کرد و باز چیزی نگفت، فقط هر از گاهی بر می گشت یه نگاه احمقانه بهم می کرد، تا اینکه دم خونه پیاده شدم و، یاروِ هم پیاده شد، و نطق کور شده در طول مسیرش، به جریان افتاد و همینجوری پشت سرم میومد و فَک می زد . اینکه با این موجودات چه جوری باید برخورد کنی روشهای متفاوت خودش رو داره، که تو بر اساس کلماتی که استفاده می کنه و تا حدی ظاهرش می تونی، جملات خودت رو انتخاب کنی، که از مودبانه شروع می شه و با توهین و داد وبیداد، گستره اش بسته می شه. ولی وای به اون روزی که یه موتوری با کاکُل های فِرِ ژل زده، شکم خیلی گنده، و وزن در حدود صدو بیست سی، و شمایلی نزدیک به هیولا، در محله پیس فولِ دروازه غار دنبالت راه بیفته، بذار خیالت و راحت کنم، بهتر تمام روش های ممکنه رو فراموش کنی، در ضمن استفاده از کلمات احمقانه ترین کار ممکنه، چون این یارو زبان آدمیزاد، آخرین چیزی که بهش فکر می کنه، و انقدرهم وقت آزاد داره که تمام روز رو دنبالت بیاد و بهت بگه:، ناز نکن دیگه سوار شو می رسونمت خوشگله!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...