۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

وووووی نمی دونید چی شده(مجموعه من و بچه ها)

...تو که نمی تونی غلط می کنی، خودت غلط می کنی، خودت غلط می کنی. دختراااا!دخترااااا! ، به خاطر مادرتون!  حالا اینم حکایت ماست!. امروز شاد و خوشحال و خندان، دوربین کینگ آو نقطه رو که چند وقت پیش ازش گرفتم و حالا حالا هم خیال ندارم بهش برگردونم، بر داشتم و رفتم تا برسم تو کوچه پس کوچه ها. یه چند تایی عکس گرفتم از چیزایی که به نظرم جالب می اومد، بیشتر هدفم عکس گرفتن از بچه ها بود، عَلل خصوص اونایی رو که بیشتر دوست دارم. ظاهرن اونجا یه قانونی داره که بدون هماهنگی با نمی دونم چی چی حق نداری عکس بگیری...، و خوب... این چی دیگه؟، اصلن کی گفته من آدم علاقمند به قانونی هستم. حالا بماند که خانمها دوربین و که دیدن، انگار چه وسیله خطرناکی رو دیده باشن...، برخوردا کثافت! خلاصه منم اونایی رو که دلم می خواست عکسشون رو داشته باشم گفتم موقع رفتن باهام بیان تا ازشون عکس بگیرم. زود زدم بیرون، بچه هام دنبالم، نامردی هم نکردم همونجا دم در نشستم شروع کردم عکس گرفتن. بهتون نمی گم که مسئولین محترم اگه کارد میزدی خونشون در نمی اومد، بُدو بُدو زنگ زده بودن که وووووی نمی دونید چی شده که خانم فلانی... . ولی واقعن کُس خُلنا، آخه یکی نیست بگه شما تو ساده ترین برخورداتون ریدین، حالا نگران چار تا دونه عکسید. گاهی به این نتیجه می رسم که بعضی آدمها انگار واقعن باید جارچی، خبر چینی چیزی می شدن، اونجوری احتمالن با علاقه بیشتری به کارشون رسیدگی می کردن... . حالا فک کنم واقعن فردا یَک بساطی داشته باشیم با این اَنترچه ها.....ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. خوبه بابا! باز هم عکاسی با اون دوربین رو تمرین کردی هم از بچه ها عکس یادگاری گرفتی هم _عذر می خوام_ ریدی تو هیکل انترچه ها...!!!

    پاسخحذف

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...