۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

پس فردا شنبه

امشب پنج شنبه است، فردا جمعه است، پس فردا شنبه... . تو اتاقم دارم راه می رم و فکر می کنم، از سر به ته از ته به سر، کلی چیز دارم که بهشون فکر کنم، و کلی چیز که تجسمشون کنم، همینجوری میادو میره، این یه سال هم مثل بقیه یه سال های دیگه ام زود گذشت ولی پر ماجرا، جالبیشم این بود که آدم های ماجراش فقط خودم نبودم، کلی آدم! کلی اتفاق! اِی وای قرمز شد! حالا باز، از اول میرم تا ته، میام تا سر، یه حجم عجیبی از افکار آزارم میده، همون حجمی که اگه بیاد بیرون، جایی نداره برای اینکه بمونه، نه شناسنامه و کارت شناساییش تعیید شده است که تو هتل بهش جا بدن، نه قیافه اش اون جوری که گیر خورش خوب نباشه، البته دوست و رفیق کم نداره ولی آخه مگه چقدر تو می تونی پیش دوست و رفیق بمونی، هم اونا اذیت می شن هم خودت، تنهایت و از دست می دی، اونوقت به مرور بی استفاده می شی، و دیگه اون چیزی نیستی که بودی، اگه از جنس کُلی ها بودی، می توانستی هی بری سفر، البته می دونم که سفر و دوست داری ولی خوب از اون جایی که تو این یه ساله خیلی اذیت شدی و تازه بازم قراره بشی قطعن نیاز به یه محل سکونت ثابت داری. چند ماهی که دیگه حرف نمی زنی، البته خوب منم اگه بودم ترجیح می دادم حرف نزنم، اونم بعد از اینکه قصاب محله مون، اشتباهی داشت من و به جای گوسفند سر می برید. پسر خاله نوه عمم می دونی چی میگه، میگه این یارو قصاب خیلی هم چشماش خوب می بینه ولی از وقتی، زری خانم اینا دخترشون و دادن به تو، می خواد سر به تنت نباشه، والا منم اگه بودم دخترم و می دادم به یه مهندس تا یه قصاب، آخه می دونی قصابا بیشترشون سنگ دلن ، اصلن همه رو گوسفند می بینن، چه می دونم والا چی بگم. حالا امشب که پنج شنبه است، پس فردا شنبه خودم می رم با هاش حرف بزنم ببینم میاد بریم پای قرارداد یا نه! اگه خواستی بیا با هم بریم، البته از همین الان ندید می گم تکلیفمون روشن، دوباره با ساتورش میاد دم مغازه پدرمون در میاره، یا یکی دوتا از سگای کشتارگاه و میاره که دنبالمون کنن، ببین کی بهت گفتم، کاش یه ذره حرف گوش می کردی، اگه به فکر خودت نیستی به فکر بچه ای که تو شیکمت باش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...