۱۳۹۵ بهمن ۱۳, چهارشنبه

آب و ماهی

من آدرس اون خونه ای رو که نزدیک دماوند بود یادم ولی اسم محلش رو یادم نمیاد. یادم اومد اسمش پردیس بود، بریم پردیس! گوشت چرخکرده از خونه برده بودیم ولی پیاز یادمون رفته بود، گوشت رو با لرد شراب پختیمش. مسئله اصلی زمان بود. تو اون خونه بودیم که آروم آروم آب شروع کرد به بالا اومدن، از تمام دریچه ها داشت آب میومد بیرون. در دستشویی رو باز کردم، کفش رو آب گرفته بود و همه جا پر از ماهی های کوچیک و بزرگ بود. از چاه توالت هم تکه های عن بیرون میومد هم ماهی، همه غوطه ور توی خونه ای که داشت دریاچه میشد. در سالن رو که باز کردم دیدم تقریبن سالن هم تا کمر پر از آب شده. آب و ماهی. از رنگ آب و شفافیتش می تونستم بفهمم که آب شیرین. دنبال یکی از دوستات میگشتم که تو اون خونه عمر گذرونده بودیم باهاش، که جریان رو براش بگم. اون تو خونه درختی پایین میدون تجریش تو گرگ و میش غروب قایم شده بود و گریه میکرد و نمیخواست با من حرف بزنه. من به ماهی ها فکر میکردم و اون آب شفاف، و اون خونه رو به یاد می آوردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...