۱۳۹۵ اسفند ۸, یکشنبه

من میخوامت، تا کی نمیدونم

اون روز بهم گفت جریان از چه قراره و منم کاری که میخواستم رو کردم، ولی تموم نشد. صدای خنده و قهقه ی میز بغل تمام خیابون سئول رو پر کرده بود. داشت حرف میزد ولی راستش من صداش رو درست نمیشنیدم و مشغول اسکن کردن بودم، فقط همین و کم داشتیم که یکی وسط پرده ی گوش میانیت شروع کنه به نواختن آکاردئون. گفتش من میز و حساب کنم از اینجا بریم. خب بریم مشکلی نبود. ترکیب ردبول و قهوه مممم. تو اینجا زندگی میکنی؟ میدونی که میتونی من رو دعوت کنی خونت، آخه شلکس تره یا بهتره بگم آخه من هارم. فقط یه کم بهم ریخته است، اگه منظورت این کلاه که من دوسش دارم، راستش خودم یه دونه قشنگ ترش رو دارم وگرنه شاید قبولش میکرم، برخورد سخاوتمندانه ای بود، هرچند به نظرم خیلی وقت که دیگه چیزای زیادی برات مهم نیست. کاری رو که شروع کردم هنوز تموم نشده، بعید میدونم تو متوجه شده باشی. من میخوامت، تا کی نمیدونم، ولی میخوامت. بهت گفتم ازت خوشم میاد برای همینم فعلن نمیتونم چیز دیگه ای بگم. هفته ی دیگه باید باهات قرار بذارم. میلاد راست میگه بوس و قلب رو متین فرستاده نه رضا. گفت از اینور و اونورمیزنم، میدونم باید باهشون چیکار کنم، گفت خودم هم یکی از اونا، هم از اون یکیا بودم، احساس میکنم حقم. میدونستم و میشناختم این حس رو، شاید بیشترین جمله ای بود که کشیدتم، بیشترازهمه ی بقیه ی جمله ها تا نیمه های شب. تو خوابت میاد برو تو اتاق بخواب، اینجا نمیخوابم، اونجا نمیخوابیدم، میرم خونه، رانندگی هم میتونم بکنم اوکیه. انقدر تو خودتی که فقط میتونی حرف بزنی. خیلی وقت که حرف نزدی. من همیشه به حرف زدن با غریبه ها اعتقاد داشتم. اون روز با اون راننده تا میدان ولیعصرازهمه چی گفتم و بعدش پاهام دیگه توی آسفالت گیر نکرد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...