دیوارهای راه پله آنقدر باریک بود که احساس می کردم داخل یک تونل در حال راه رفتنم . پله ها واقعی نبود و دیوارها هم واقعی نبود. اولین قدم بر روی اولین پله، تخته لایه نازک زیر پایم را به صدا درآورد. دیوارهای تنگ تونل هم مثل کف آن از تخته نازکی ساخته شد که اگر با آن برخورد می کردی از صدایی که تولید می شد خیلی راحت می شد فهمید که پشت آن دیوار خالی است. داخل تونل بوی خاک اره چوب می آمد. باید احتیاط می کردم و روی زمین نمی نشستم، دامنم کوتاه بود و خاک اره های چوب پاهایم را خراش می داد. این دیوارها تو را... پوشانده بود. پشت تخته چوب های نازک آرمیده زجر می کشیدی. و گاهی آهسته خاک اره ها را از روی صورتت پاک می کردی نازنین ترینم.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر