۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

رو به من

قاب بلند شیشه ای با حصاری از چوب رو به من بود. فرسنگ ها جلوتر در آن سوی کوه ها خواب ِ آن کفشها به حقیقت بدل می شد. خاک زیر و رو شده بود و چیزی بیرون نیامده بود. دفن سالیان همه چیز را پوشانده بود، گفته بودم که زیر خاک چیزی وجود ندارد. گفته بودم که مردگان هرگز از خاک بر نخواهند خواست. اگر چیزی بود همینجا در میان دروغ های دفن نشده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...