آن شب هیچ کس نفهمید بر او چه رفت. ساعت از نیمه شب می گذشت و صدای سو سو ی شب همه جا پیچیده بود. کابوس شبانه او را تسخیر کرده بود. وقتی بیدار شد و فهمید تمام آنچه بر او رفته کابوسی بیش نبوده آرام گرفت و دوباره سر بر بالین خود نهاد. لحظاتی بعد صدای آژیر خطر بجای سو سو ی شب فضا را تسخیر کرد. صدای مهیب نا مشخصی صدای آژیر خطر را در خود فرو برد. بمب باران بود آنشب که او کابوس دیده بود. اولین تلالوات خورشید که تابید خرابه های خانه ای که بمب بر روی آن افتاده بود مشخص شد. دیگر هیچ وقت کابوس ندید. دیگر هیچ وقت سر بر بالینش ننهاد. بالین در زیر آوار خانه دفن شد.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر