۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

عصرحجر(مجموعه من و بچه ها)

...بچه که بودم عاشق این قبایل سرخ پوستی بودم، بزرگتر که شدم بازم دوسشون داشتم. آتیش روشن کردن و تیرو کمون و پرهای رو کله مال وقتی بچه تر بودم، جادو جنبل وداستانهای عجیب وچپق... مال وقتی بزرگتر شدم. خلاصه همیشه این قبیله بازی ها رو دوست داشتم و معمولن هم خیلی به قسمت های دیگه ماجرا که برام جذابیت نداشت فکر نمی کردم، تا اینکه اومدم اینجا پیش بچه ها، هرچی بیشتر می گذشت بدویت رفتار اونا وتوجهم به این بدویت بیشتر می شد.  امروز به این نتیجه رسیدم که اینا دارن تو یه زمان دیگه زندگی می کنند، زمانی که از ما خیلی دور. تک تک رفتاراشون رفتارهایی که احتمالن تو قبایل آدم خوارها هم وجود داشته، احتمالن که نه حتمن. هرچی بزرگتراشون و بیشتر می بینم امیدم برای بهبود کمتر می ش، رفتارهایی که زنجیروار به هم متصلن و مثل یه قطار پشت هم میادن و نمی شه جلوی اومدنشون و گرفت. چند روز پیش برای بچه های سیزده چارده ساله از نهضت سوادآموزی یه معلم گرفتن، معلمه هم یه جلسه اومد، یه پا داشت، یه پای دیگه هم قرض کرد، دمبشم گذاشت رو کولش و رفت، فکر کنم از دور و برهای اینجا هم دیگه رد نشه. وقتی خدیجه و هاجر حمله می کنن به همدیگه و وسط کلاس اقدام به تیکه تیکه کردن همدیگه می کنن و تازه این یکی از صلح آمیزترین رفتارهاشون ،چه کاری می شه کرد. وقتیهم که بابا یا دایی یا مثلن عموشون میاد اونجا می بینی  به هر حال یه همخوانی باهم دارند. وهمه اینا باز من و می بره به قبیله های انسانهای بدوی عصر پارینه سنگی. دوسشون دارم ولی توانایی تغییر دادنشون رو ندارم و این من روو زجر می ده. امیرحسین امروز رفت دسشویی،با پای برهنه و چنان تمام فضای داخلی دستشویی رو گُه مال کرد که وقتی دیدم...، باورم که می شد...،نمی فهمیدم چه جوری فضای به این وسعت رو توی زمان خیلی کوتاه تونسته به گه بکشه. وقتی آب دماغشون آویزون و با لباس پاک می کنن انقدر برام آزار دهنده نیست،ولی اینکه ببینم خیلی راحت تو گُه خودشون می لولن... . اینا ساده ترین رفتارهایی که اونا دارن و پایه های زندگیشون تو همین مراتب در حال شکل گیری .  فکر می کنم واقعیت زندگی بدوی، حالا مال سرخپوستا باشه، یا آدمخوارها، یا مردم عصر حجر، یا برو بچ دروازه غار همینه که می بینین. ادامه دارد... .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...