۱۳۹۴ مهر ۱۸, شنبه

به اندازه یک عمر دوست داشتن

دیوارنگاره های شهربرایم جنینی را به تصویر می کشید که تمنای باز نشدن را داشت. جنینی خارج از رحم مادر. تنها آن جسم درخود فرو کشیده شده بود که جنین را پناه می داد. ایستادن، ایستادم. فرو ریختم. جنین شدم. کوچه سوم پایینتراز پمپ بنزین دم در انتظار می کشیدم اگر به کوچه می رسیدم. نزدیکی های صبح صدای فرو ریختن قطرات باران روی شیروانی خواب سبکم را نوازش می کرد. همان جاده خاکی که آن سال ها مست رانندگیش کرده بودم. همان ویلاهای پله ای. درست هم آنجایی که برایم  ابدی شده بود. من، آن جاده...، آن رنگ آبی...، آن جاده خاکی...، من آن جا را به اندازه یک عمر دوست داشتم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...