۱۳۹۴ آبان ۶, چهارشنبه

صدات

یکی نوشته بود؛ هنوز منتظرشم. موهای تن من صبح اول صبح راست شد، در واقع موهام راست نشد یه جورایی حالش رو کشیدم تو خودم. سه سالی گذشت از وقتیکه اون نوشته های سایکو طور مالیخولیایی سرو کله شون پیدا شده بود. بودی بودی بودی، بعدش نبودی. صدات.  دیگه به سایکو بودن اون نوشته ها فکر نمی کردم، اسمت رو پیام دادم. جواب دادی به تاریخ 93/07/23 آخرین پیام دریافت شد تو مردی. و تو مردی، واقعی اون نوشته های سایکو طوره مالیخولیایی مرد. اون دختر عجیب پانزده ساله خبرش رو بهم داد، باورم نمی شد. خودم دیدم. باورم شد. راستی من هیچ وقت تو رو ندیدم. تو هم جوکر داشتی. یکی از صبح های انتهای راه که همه درها بسته شده بود تو را به خاطر آوردم. به خاطر می آمدی و از خاطر می رفتی. شب چهارشنبه من مست بودم و همه چیز در خواب فرو رفته بود، بدون اینکه من چیزی بدونم. من خیلی مست بودم. تو سرم صدات رو میشنوم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...