نمی تونم بگم از کی؟ شاید واقعا از خیلی بچگی، یادم میاد سر توالت که میشستم شروع می کردم به فکر کردن یا شایدم خیالبافی راجع به چیزهای مختلف، هرچی می گذشت رنگ این افکار فرق می کرد ولی بودنشون یه جورایی قطعی بود. البته می دونم که این خاصیت مختص به من نیست چون از خیلی ها می شنوم که سر کاسه توالت سیر آفاق می کنند. ولی نکته مهمش اینه که از همون بچگی سر توالت فرنگی افکار مختلف برای خودشون می اومدن چرخ می خوردن و می رفتن، دلیلشم این بود که احتمالا جای راحتی به حساب می اومد. اما چند روز پیش این قانون یه جورایی عوض شد یعنی بسطش به توالت ایرانی هم رسید. روی زانوهام نشسته بودم و داشتم فکرهام رو بالا پایین می کردم، یه دفعه بدون اینکه متوجه بشم به چنان کشف و شهودی در مورد یک سال های خاص از زندگیم رسیدم که نگو. درواقع اون لحظه چیزی رو شهود کردم که فرداش وقتی مرورش کردم تونستم بشونمش تو جایگاهش و یک گره ای رو باز کنم که شاید حتا دیگه به باز کردنش فکر هم نمی کردم، یا شاید کلا فراموشش کرده بودم که همچین گره ای اساسا وجود داره.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر