۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

حس خوب لحظه ای که برای اولین بار دیدمش

بعد از تمام صبح های سخت و شب های سخت تر و کابوس های شبانه.... امروز بعد از مدتها خواستم پیرسینگم و عوض کنم. در جعبه پیرسینگ هام و باز کردم یه پیرسینگ آبی دیدم که ازش پر آویزون بود. پیرسینگ و برداشتم بوسیدمش، گزاشتمش تو جعبه و در جعبه رو بستم. تمام حس های خوب که خیلی وقت بود ازش خبری نبود بهم هجوم آورد. تو تمام این مدت وقتی پیش نیومد که انقدر حس های خوب بدون دخل و تصرف و هیچ حس دیگه ای به سراغم بیاد. حس خوب لحظه ای که برای اولین بار دیدمش.  دیدمت. حس خوب داشتنش. حس خوب روزای خوب. حس خوب لحظات خوب. وجود اما، اگر می داشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...