هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوقچه است.وقتی همه چی رو بیرون می کشی. بالا می گیری و نگاهشون می کنی، بعدش بعدی رو، بعدش دوباره بعدی رو. بیرون صندوقچه پر از لباسهای تا نشده و در هم برهم. صبح که میشه سخت میشه از لای اون همه لباسی که دورت ریخته بیرون بیای و بلند بشی. صبح ها من رو متعجب می کنند وقتی مجبور باشی صندوقچه به اون سنگینی رو به زور بگیری زیر بغلت و لباسهای تا نشده رو هم بزنی زیر این یکی بغلت و همینجوری که داری راه میری دونه دونه از لای دستت بیفتند تو راه پله ها بعد تو دوباره هی خم شی و جمعشون کنی. مراقب .. راه پله ها .. باش.
۱۳۹۴ شهریور ۲۱, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر