هوا آهسته آهسته داره خنک میشه. من تمام خاطرات رو مرور می کنم. خاطرات قبل از سرد شدن هوا، خاطرات سرد شدن هوا. اشتیاق عجیبی به پاییز پیدا کردم. خیلی سال نیست که این اشتیاق در من بیدار شده. روبروی گوینده می شینم تا خاطرم رو برام بازگو کنه، لبخند می زنم باور می کنم. مهم نیست اتفاق افتادن یا نیافتادن. دراز میکشم. لحظه شماری می کنم برای قدم زدن سر چهارراههای پاییز. لحظه شماری می کنم برای تگرگ لحظه آخر.من لحظه ها رو به باد می دم. من لحظه ها رو از باد می گیرم. هنوز تا شروع پاییز باقی مونده.هنوز باد بر می گرده.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر