اگه بالشتم رو سه گوشه دیوار بذارم و صورتم رو توش فرو کنم تا خود صبح تکون نمی خورم، وقتی هم که بیدار میشم بر اساس اصول و قواعد نباید بیدار میشدم. درب خروجی جایی که الان هست نیست، درواقع اونجا محل ورود به یه حیاط خلوته و جایی که پنجره هست درب خروجه. فاصله تخت تا دیوار و تخت تا درب خروج تقریبا برابره و اتاق دو برا بر بزرگتر از این چیزی که هست، هست.از درب که میای بیرون یه دفعه میشه کوریدورهای اکباتان و سه تا گروه که دارن وسط کوریدور راک می زنند. آرومی. آرومم. من نیستم. تو هم نیستی. ولی حالت خوبه. اونجا پر از مهمون هم هست، مهمونای تو. صورتت روشنه. صبح فرهاد می خونه، داره از ابر سیاه خون می چکه. من پرتاب میشم. توی تاکسی اون پیرمرده داره با فرهاد می خونه، منم اشک میریزم.
۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر