خیابان به بالا تا انتهای مسیر به برف می نشیند. راه آبی نه خیلی دور، نه حتا جایی در نزدیکی مسیر برف. در ابتدای مسیر فرو می خواند تمام لحظات را، و فرو میبلعد مثله مثله های آویزان را، و من را که روی گل پاهایم می لغزد و به زحمت خودم را نگه میدارم. برف هم می نشست و می بارید. با وجود شلآب و گل. و صدایی بدون اینکه نواخته شود شنیده می شد. دینگ، دینگ، دیرینگ، دیرینگ، دینگ.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر