آدمکای سفید روی دیوارت کو؟! به نظرم کم شدن. مگه نه. مثل خمیر دارن تو هم فرو میرن. باورم نمیشه بشه که یکی بشن ولی دارن میشن. نمی خوام ببینم، فقط میخوام چشمهام روببندم و حسش کنم. مثل چسب نیست که کش بیاد. خمیر!، قشنگ خود خمیر کاغذ که یه کمی هم سیریشم قاطیش شده. من این حس رو با هیچی، نه با هیچی. برید همتون برید، برید دیگه!، گفتم برید!!!!!. من که دارم هولتون میدم. خمیر رنگ نیستا، خمیر کاغذ. می فهمی خمیر کاغذ یعنی سه بعدی بلکه هم که چهاربعدی. دارم عاشق آدمکای سفید چسب کاغذی میشم قبل اینکه اونا عاشق من بشن.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر