آدمکای سفید روی دیوارت کو؟! به نظرم کم شدن. مگه نه. مثل خمیر دارن تو هم فرو میرن. باورم نمیشه بشه که یکی بشن ولی دارن میشن. نمی خوام ببینم، فقط میخوام چشمهام روببندم و حسش کنم. مثل چسب نیست که کش بیاد. خمیر!، قشنگ خود خمیر کاغذ که یه کمی هم سیریشم قاطیش شده. من این حس رو با هیچی، نه با هیچی. برید همتون برید، برید دیگه!، گفتم برید!!!!!. من که دارم هولتون میدم. خمیر رنگ نیستا، خمیر کاغذ. می فهمی خمیر کاغذ یعنی سه بعدی بلکه هم که چهاربعدی. دارم عاشق آدمکای سفید چسب کاغذی میشم قبل اینکه اونا عاشق من بشن.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر