سوز صبح سرد روی آهن صیقلی شده سرما را تا انتهای تیرمی بره و بعد هم منعکس می کنه. زمان به عقب بر می گرده و ما تصویر شنبه هفته گذشته ساعت 9:45 دقیقه شب رو می بینیم. راه پله های تاریک. نور شمع و صدای قهقهه. با زنی مو بلوند دست می دم و دستهای من رو فشار میده. چند ثانیه بعد، ما یک روز باهم اختلاف داشتیم. سقف کوتاه، دیوارهای منقش. تلفیق بخار آب جوش، بوی سرکه و گربه سفید زیر صندلی انتهایی. جملات آغاز میشن. من دارم دنبال یه جمله ای می گردم. نقطه. من جمله ام رو نمی شنوم. من جمله ام هستم، معلومه که نباید بشنوم. باید هرچه زودتر جمله ام رو می نوشتم. امشب. پرمی کشه دلم. آرام.
۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر