نمیدونم بعدشم اینجوری میمونم که همه چی رو بگم یا خاموش میشم. نمیدونم میرم تو اون اتاق سیاه پراز آینه که جیغ بکشم و همه چیز گفته بشه یا نمیرم. دست های من رو گرفتی و بردی توی اون اتاق پر از آینه و خواستی که عربده بکشم. وقتی یه روزی وایستادم برات دست تکون میدم غریبه. ما فقط آدمهای لحظات هستیم، لحظاتی که تموم میشن ولی باقی می مونن. من جاودانه شده بودم. قبل از اومدن تو و بعد از اومدن تو. لحظاتی اما فقط لحظاتی باورت می کردم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر