تمام عکس ها را مرور می کنم چیز تازه ای نمی بینم. عکس ها بدون اینکه من کاری بکنم دونه دونه شروع به پاک شدن می کنند، زمان تصاویر به پایان رسیده بود و باید می رفتند. تصاویر با تمام جزيیاتشان خبر از پایان می دادند و با رفتنشان این پایان محقق می شد و من سالیان سال ازتصاویر فاصله گرفته بودم. شاید اگر اون سال های دور خیلی با خودم روراست بودم زودتر می فهمیدم که من هیچ وقت تو هیچ کدوم از اون تصاویر نبودم.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر