تمام عکس ها را مرور می کنم چیز تازه ای نمی بینم. عکس ها بدون اینکه من کاری بکنم دونه دونه شروع به پاک شدن می کنند، زمان تصاویر به پایان رسیده بود و باید می رفتند. تصاویر با تمام جزيیاتشان خبر از پایان می دادند و با رفتنشان این پایان محقق می شد و من سالیان سال ازتصاویر فاصله گرفته بودم. شاید اگر اون سال های دور خیلی با خودم روراست بودم زودتر می فهمیدم که من هیچ وقت تو هیچ کدوم از اون تصاویر نبودم.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر