خیلی خوب اومدم دیگه فقط کافی بود یه ذره بهم مهلت بدی. راستی جناب پوشکین من واقعن شرمنده ام که سوار مفرغی شما رو برداشتم آوردم تو نوشته ام ، به گمونم زیادی تو بلوار نوسکی بالا پایین شدم. با سوار مفرغی یا بدون سوار مفرغی اینجا تهران است سال دوهزارو ده میلادی، نفس کشیدن ممنوع... . ببین این ایستگاهی که پیاده شدی اشتباه، مگه من نگفتم چه ایستگاهی پیاده شو، حالا برو دوباره تو، سوار شو برگرد اون ایستگاهی که من بهت گفتم پیاده شو، اندفعه اشتباه پیاده نشیا. چقدر دیگه قراره بشینم، ده دقیقه، یه ربع، یه ساعت، یه سال، ...مسافرین محترم اینجا ایستگاه پایانی می باشد، خواهشمند است پس از باز شدن درب ها، قطار را ترک نمایید، ولی مثل اینکه یه اشتباهی شده، چون من قبل از باز شدن درها قطار و ترک کردم. نمی شنوم چی می گی، بهت که گفتم نمی شنوم، بی خود به خودت زحمت حرف زدن نده، هِی، با تو ام صدام و می شنوی؟، هنوز اینجایی یا رفتی؟. بشین، برات تعریف میکنم بدش بهم چی گفت، یادت که هست اون نمی تونه حرف بزنه؟!، باید خودم با خودم بفهمم، اون چی می گه!
۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر