۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

خیلی چیزاااا، خیلی کَساااا

مامان تلفن کیه، با کی حرف می زنی؟. تسلیت می گم، خدا بهتون صبر بده... . کی مرده ؟، دختر عمه مرمر و مادرش، خوب چه جوری مردن؟، تو یه حادثه؟، وااا حادثه دیگه چیه یعنی تصادف کردن؟، نه دختر خودش و حلق آویز کرده...، خوب مادره هم احتمالن صحنه رو که دیده سکته کرده. مامان، دختره چند سالش بود ؟ ، فکر کنم حدود بیست و شیش هفت سال. بچه کوچیک بوده، سه تا خواهر و یه برادرم داشت. چرا خودش و حلق آویز کرده؟، کسی چیزی نمی دونه، هیچ نامه ای هم نذاشته. چرا خودش و حلق آویز کرده؟، چرا خودش و حلق آویز کرده؟، چرا خودش و حلق آویز کرده؟، چرا خودم و حلق آویز کردم؟، چرا خودم و حلق آویز نمی کنم؟، خوب لابد هنوز جنون لازم برای این کارو ندارم. هرچند که به نظرم این جریان با وجود جنونی که تو خودش داره قطعن با یه فکر عمیق انجام شده. تو می تونی قرص بخوری، تو می تونی از بلندی بپری، خیلی روش ها که لحظه ای و راحت تر. تو می تونی خودت و حلق آویز کنی، تصویر عجیبی! طول می کشه تا بمیری. شاید اونی که باید بفهمه اینجوری بهتر بفهمه، چی رو؟؟؟ ، شایدم جا به جا سکته کنه، حالا اگه اونی که سکته کرده مقصر ِ باشه حقش یا نه ؟، من می گم حقش!. چی می تونه آدم و به حلق آویز کردن برسونه ؟ ، کی می تونه آدم و به حلق آویز کردن برسونه ؟، خیلی چیزاااا، خیلی کَساااا، خودش و حلق آویز کرده!، خودش و حلق آویز کرده؟، خودش و حلق آویز کرده!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...