آهسته. آهسته میشوم. به خاک می روم و بر گماشته های خود صحه بر می دارم. به عمری که قرار بود برود. به عشقی که قرار بود بشود. به راه های دنباله دار. گماشته هایی که نوشته می شوند، نوشته هایی که گماشته می شوند. سفید باید می پوشیدم. با گل های درشت. در بزرگ راه ها گم میشدم اما هیچ خیابانی دهن باز نمی کرد برای بلعیدن سنگینی سایش قاب مستطیل شکل عکس دار. چنگ می زدم و خیره بودم. .زیباترین صدایی که شنیده بودم. تصاویری بود که با صدا به خاطر می آوردم
۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر