من سزاوار مرگ بودم و متعجب از اینکه چرا نمی میرم. مدتها
بود که سزاوار بودم و انتظار می کشیدم. مدتها بود که همه چیز به انتها رسیده بود و
من بهانه می تراشیدم. بهانه تراشی برای ادامه. دیروز تولدم بود، پریروز تولدم بود،
پس پریروز تولدم بود. و من هاج و واج نگاه می کردم که چطور با زجر متولد شدم.
سالها بود، سالها بود که بهانه را می گذشتم و دوباره به نقطه آغاز تولد باز می
گشتم. تلو تلو می خوردم. گاهی فرو می رفتم. گاهی روان می شدم. گاهی فرو می ریختم.
وجه اشتراک تمام آنها درد بود برای من که به پایان نمی رسید. من کف زمین نشسته
بودم و دستم را درون حوضچه آب قابلمه فرو کرده بودم و به استصال می مردم و
محکومیتم را نظاره گر بودم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر