پتوها لای هم گره خوردن. چیزی احساس نمی کنم. سرم رو بالا می برم همه جا پراز خون می شه. یه آدمی اینجاست، از توی حموم صدای آب میاد. نزدیک ساحل اقیانوس وقتی بارون می اومد توی آب بودم، قطره های بارون رو روی صورتم احساس می کردم، وزش باد رو احساس نمیکردم، انشاء سال سوم راهنمایی رو احساس می کردم، وقتی تو پا می کوبیدی هیچ احساسی نداشتم. من شنهایی رو که باد به بدن لختم می پاشه احساس نمی کنم. عروسک پلاستیکی مو طلایی رو آب با خودش برد، برای همین بود که گریه ام بند نمی اومد. صورتم پر از خزه های سبز شده، نمی شه من از آب بیرون نیام، پری دریایی که از تو آب بیرون نمیاد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
اصلن بدم نمیاد این وسط یه گریزی بزنم به یه اتفاق دور، خیلی وقت پیش از این من به طرز نمی دونم چیی... دنبال دردسر می گشتم یعنی یه جورایی دوس...
-
وقتی آهسته به اطرافم. وقتی آهسته تر به انتظارم. در ابتدا و انتهای پشت بام ایستاده بودم. به آسمانم. به کوچه. به شبها. صبح هم که نشود ما به ...
-
برای آنان که زجر می کشند و برای آنانی که زجر می کشند هیچ زخمی عمیق تر از فرو رفتن در حفره های پایانی نیست هیچ زخمی عمیق تر از زخمهایی که ا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر