پتوها لای هم گره خوردن. چیزی احساس نمی کنم. سرم رو بالا می برم همه جا پراز خون می شه. یه آدمی اینجاست، از توی حموم صدای آب میاد. نزدیک ساحل اقیانوس وقتی بارون می اومد توی آب بودم، قطره های بارون رو روی صورتم احساس می کردم، وزش باد رو احساس نمیکردم، انشاء سال سوم راهنمایی رو احساس می کردم، وقتی تو پا می کوبیدی هیچ احساسی نداشتم. من شنهایی رو که باد به بدن لختم می پاشه احساس نمی کنم. عروسک پلاستیکی مو طلایی رو آب با خودش برد، برای همین بود که گریه ام بند نمی اومد. صورتم پر از خزه های سبز شده، نمی شه من از آب بیرون نیام، پری دریایی که از تو آب بیرون نمیاد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر