۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

یه رفتار طبیعی... خواسته زیادی نیست

دائمن فکرهای مختلفی می اومد و می رفت، از قبل و از بعد و از حالا. یه وضعیت پیچیده ذهنی بود حتا برای خودم. فقط من وجود داشتم، هر چی هم عقب جلو می کردم باز فقط من وجود داشتم. نمی دونم چرا آدمهای اطرافم برای رفتارهاشون با من برنامه ریزی می کردند، اصلن نمی دونم چرا این بخش کودن آدمها انقدر فعال، و دست ازاین فعالیت بی اثر و حوصله سر برش بر نمی داره. انقدر کودن...، نباشید!، خواسته زیادی نیست. سلسله قواعدی وجود داره، به ساخته ذهن بشر...، برام بی تاثیره ونتیجه عکس روی من می ذاره، پا فشاری؟ نکن!. یه رفتار طبیعی... خواسته زیادی نیست. نسبت به اطراف، فضای اطراف و آدمهای اطراف کاملن نا امیدم. چیزی برای خوشحالی وجود نداره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...